جدول جو
جدول جو

معنی تجسم کردن - جستجوی لغت در جدول جو

تجسم کردن
مجسم کردن، در نظر آوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تجسم کردن
تصوّرٌ
تصویری از تجسم کردن
تصویر تجسم کردن
دیکشنری فارسی به عربی
تجسم کردن
Actualize, Embody
تصویری از تجسم کردن
تصویر تجسم کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تجسم کردن
actualiser, incarner
تصویری از تجسم کردن
تصویر تجسم کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تجسم کردن
実現する , 具現する
تصویری از تجسم کردن
تصویر تجسم کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تجسم کردن
verwirklichen, verkörpern
تصویری از تجسم کردن
تصویر تجسم کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
تجسم کردن
реалізувати , втілювати
تصویری از تجسم کردن
تصویر تجسم کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تجسم کردن
urzeczywistniać, uosabiać
تصویری از تجسم کردن
تصویر تجسم کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
تجسم کردن
实现 , 体现
تصویری از تجسم کردن
تصویر تجسم کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تجسم کردن
concretizar, encarnar
تصویری از تجسم کردن
تصویر تجسم کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تجسم کردن
concretizzare, incarnare
تصویری از تجسم کردن
تصویر تجسم کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تجسم کردن
materializar, encarnar
تصویری از تجسم کردن
تصویر تجسم کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تجسم کردن
realiseren, belichamen
تصویری از تجسم کردن
تصویر تجسم کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
تجسم کردن
실현하다 , 구현하다
تصویری از تجسم کردن
تصویر تجسم کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
تجسم کردن
ทำให้เป็นจริง , แสดง
تصویری از تجسم کردن
تصویر تجسم کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
تجسم کردن
mewujudkan
تصویری از تجسم کردن
تصویر تجسم کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تجسم کردن
वास्तविक रूप देना , रूप देना
تصویری از تجسم کردن
تصویر تجسم کردن
دیکشنری فارسی به هندی
تجسم کردن
להוציא לפועל , לגלם
تصویری از تجسم کردن
تصویر تجسم کردن
دیکشنری فارسی به عبری
تجسم کردن
حقیقت بنانا , تجسم کرنا
تصویری از تجسم کردن
تصویر تجسم کردن
دیکشنری فارسی به اردو
تجسم کردن
বাস্তবায়ন করা , প্রতীকী রূপে উপস্থাপন করা
تصویری از تجسم کردن
تصویر تجسم کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
تجسم کردن
kutekeleza
تصویری از تجسم کردن
تصویر تجسم کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تجسم کردن
осуществить , олицетворять
تصویری از تجسم کردن
تصویر تجسم کردن
دیکشنری فارسی به روسی
تجسم کردن
gerçekleştirmek, somutlaştırmak
تصویری از تجسم کردن
تصویر تجسم کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَ مَ)
بازجستن. تفتیش کردن. پژوهش کردن. کاویدن. تفحص کردن: و کس ندانست که آن تیر از کجاآمد، هر چند تجسس کردند پدید نیامد. (نوروزنامه).
تجسس کرد شاپور آن زمین را
بدست آورد فرهاد گزین را.
نظامی.
سلطان جاسوسان برگماشت و از مواضع و مجامع ایشان تجسس کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 398)
لغت نامه دهخدا
(شِ دَ)
جسمیت دادن. به صورت جسم درآوردن، مصور کردن. صورت دادن در ذهن به امری خیالی یا غایب و دور
لغت نامه دهخدا
(ظَن ن)
لب شیرین کردن، لب سفید کردن. (مجموعۀ مترادفات ص 88). ابتسام. لبخند زدن: عمر تبسم کرد و ایشان رااشاره کرد بازگردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 238).
زنهار ازین تبسم شیرین که میکنی
کز خندۀ شکوفۀ سیراب خوشتر است.
سعدی.
رجوع به تبسم و ابتسام و دیگر ترکیبهای این دو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مجسم کردن
تصویر مجسم کردن
بصورت جسم در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجسس کردن
تصویر تجسس کردن
جست و جو کردن پی جوییدن یوشیدن کافتن پژوهش پژوهیدن خبر جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبسم کردن
تصویر تبسم کردن
شکر خند زدن لبخند زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقسیم کردن
تصویر تقسیم کردن
بخشیدن، بخش کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترسیم کردن
تصویر ترسیم کردن
پنگاشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تورم کردن
تصویر تورم کردن
آماسیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
درنظر آوردن، تجسم بخشیدن، درذهن مصور کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زیر لب خندیدن، شکرخند زدن، لبخند زدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پژوهیدن، بررسی کردن، جستجو کردن، جست وجو کردن، کنکاش کردن، تفحص کردن، خبر جستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد